-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 آبانماه سال 1386 10:31
دلم دایره کولی هاست می رود ده به ده شهر به شهر دلم نی لبک چوپانان است می نالد صخره به صخره نای به نای دلم چراغ کومه های کاهگلی ست می سوزد تاریک تاریک دلتنگ دلتنگ دلم میراث دار عشق میراث خوار غم.
-
گل سرخ
یکشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1386 10:21
می خواهم با قلم بر دلی که تو شکسته ای . بنویسم : اگر میدانستم تا ابد زندانی عشقت میشوم . به خدا سوگند هرگز به چشمانت نگاه نمی کردم اما حالا که در دام عشقت اسیر شده ام . مینویسم : عشق من به تو گل سرخی بود که فقط برای زنده ماندن به خار تمنا می کرد . تو را به بی وفایی متهم نمی کنم . حتی گناهت را نمی شمارم. فقط گریانم که...
-
صندوقچه شکلات
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 10:21
من یک شکلات گذاشتم تو دستش اونم یک شکلات گذاشت تو دستم من بچه بودم اونم بچه بود سرمو بالا کردم سرشو بالا کرد دید که منو میشناسه خندیدم گفت دوستیم ؟ گفتم دوست دوست گفت تا کجا ؟ گفتم دوستی که تا نداره گفت تا مرگ خندیدمو گفتم من که گفتم تا نداره گفت باشه تا پس از مرگ باز با هم دوستیم؟ تا بهشت تا جهنم. تا هرجا که باشه منو...
-
غافل از اندوه درونم
سهشنبه 7 فروردینماه سال 1386 14:10
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتی قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم تا ته کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی چون در خانه ببستم دگر از پای نشستم گوییا زلزله آمد گوییا خانه فرو ریخت به سر من بی تو من نیز در این شهر غریبم بی تو کس نشنود از این دل شکسته صدایی پر...
-
بی تو مهتاب شبی
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1385 00:09
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم اید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه...
-
من امشب خواهم مرد
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 22:09
زیر خاکستر ذهنم باقی است آتشی سرکش و سوزنده هنوز یادگاری است زعشقی سوزان که بود گرم و فروزنده هنوز عشقی آن گونه که بنیان مرا سوخت از ریشه و خاکستر کرد غرق در حیرتم ازاین که چرا مانده ام زنده هنوز گاه گاهی که دلم می گیرد پیش خود می گویم آن که جانم را سوخت یاد می آردازاین بنده هنوز سخت جانی را بین که نمردم از هجر مرگ صد...
-
شاید روزی شنیده شوم
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1385 20:06
دیری نیست که یافتمت در آن هنگام که صادقانه مرورت می کردم پناهنده کدام در گاه بودی ؟ لیکن من . صمیمانه ماوایت بودم . در آن زمان که بی ریا ترین منزلگاهت شده بودم. مهرت را کجا معامله می کردی . کاش میدانستی چه معصومانه می خوانمت . اما صدایم. هرگز به تو نرسید ! نمی دانم شاید روزی شنیده شوم ! و اینک. پاک ترین مهر و خالصانه...
-
شب بارانی
جمعه 13 بهمنماه سال 1385 20:15
چقدر دوست داشتم . همیشه در آن شب زیر نم نم باران . در کوچه های گلی در سکوت شب قدم می زدم . چه زیبا بود . وقتی بدون چتر قدم بر می داشتم و دانه های باران گونه هایم را می شستند و پاهایم مدام روی زمین سر می خوردند . در آن شب فقط من و نم نم باران . سکوت شب و پارس گاه و بیگاه سگ ها گاهی هم برق نبرد ابرها برای لحظه ای راهم ....
-
تولدت مبارک
جمعه 24 آذرماه سال 1385 03:20
می دونم که ۲۶ آذر تولدته تبریک میگم . همین . . .
-
دوستی
جمعه 26 آبانماه سال 1385 17:40
این همه حرف از آینه و خود را در آینه دیدن . بی نقاب بودن و خود . خود را دیدن می شود . برای چه ؟ که نقش بازی نکنیم . با خودمان و دیگری رو راست باشیم برای اینکه خود را باور داشته باشیم و از قضاوت دیگری نترسیم . وقتی آدم قرار باشد صادقانه و بی تظاهر و بی ریا حرف دلش را بزند . مخاطره می کند شاید ضرر هم بکند اما می ارزد...
-
عید سعید فطر مبارک باد.
دوشنبه 1 آبانماه سال 1385 14:12
ای آنکه رحمت می آوری بر آنکس که بندگانت به او رحم نمی کنند. ای آنکه انسان رانده از هر شهر و دیاری را پذیرایی. ای آنکه نیازمندان خود را خفیف و خوار نمی گردانی. ای آنکه گستاخان درگاه خود را ناامید نمی سازی. ای آنکه دست رد بر سینهء بندگان پر توقع خود نمی زنی. ای آنکه هر تحفهء ناچیزی تقدیمت کنند، می پذیری و هر اندک عملی...
-
مسافر غریبه
جمعه 28 مهرماه سال 1385 10:35
آفتاب چشمانت . ابرهای تیره آسمان دلم را خط زد. و تو جوانه نگاهم را با نور چشمانت آبیاری کردی. حالا کجایی که این نهال به بار نشسته را نظاره گر باشی و شولای نیاز را از شانه های خسته ام دور کنی ؟ از غم . وضو می سازم و سجاده انتظار را پهن می کنم . اشک سوزناک دوریت که بر گونه ام می ریزد. برای جشن بزرگ آمدنت نذر می کنم هجر...
-
۱-ولادتت مبارک. ۲-به عشقی که رویید
جمعه 17 شهریورماه سال 1385 22:33
سلام ای والا ترین وعده خدا ، خوش آمدی ای پیام آور عدل ، که روزگاران در انتظار دست پر برکتت سپری گشته و به امید آرامش ، نگاه بر دروازه ظهور دارد. شیعیانت را بنگر که جشن ولادت تو را چه گسترده و زیبا بر پا می کنند ، ودر غیبتت و حضورت را باور دارند ، ودر روز ولادت تو برای ظهورت دعا میکنند. ای امید دلها...! روزی که قدم در...
-
پدر و مادرم
جمعه 20 مردادماه سال 1385 21:29
پدرم را ستایشگرم به وسعت دریای چشمانش که بر ساحل سجاده موج میزند و دستان کویری اش که باران رحمت را در قنوت می طلبد. پدرم قلب من است . او برای زنده بودنم همواره می تپد. مادرم را پرستشگرم به وسعت بهشتی که زیر پای اوست. مادرم گل زندگی من است . گل همیشه بهارم آنگاه که بین گل های چادر نمازش آینده ام را به دعا می نشیند. پدر...
-
خواب ناز بودم شبی...
شنبه 14 مردادماه سال 1385 22:33
خواب ناز بودم شبی... دیدم کسی در می زند... در را گشودم روی او ... دیدم غم است در می زند... ای دوستان بی وفا... از غم بیاموزید وفا... غم با همه بیگانگی... هر شب به من سر می زند
-
فراموشی
شنبه 31 تیرماه سال 1385 15:28
رنگها اثر خود را از دست داده اند یا من اینگونه می بینم . هر سپیدی به سیاهی می ماند و هر سیاهی با تصویری مبهم به اشتباه گرفته می شود. نمی دانم. شاید نقش ما آدم ها نیز سیاه و مبهم شده و ما . در این وادی نا کجا آباد . احساس را فراموش کرده ایم و قدرت عظیم محبت کردن را . دوست داشتن و مهربان بودن را. ما آدم ها . بی اثر شده...
-
به مادرم
یکشنبه 25 تیرماه سال 1385 13:15
دور از شما . در فضایی پر از تنهایی ها و دردها و مملو از درد تنهایی ها . . . همیشه چشم به راه پیغامی از نوازشگر خستگی هایم هستم. هیچ قلمی را یارای بیان احساس شعفم نیست وقتی که دست خط شما را در میان دست های خندانم بوی خوش خانه را پر میکند. آخر چگونه صدای گرمت را هنگامی که از تو دور میدم فراموش کنم. گفتی : نرو. ولی من...
-
چشم انتظار
جمعه 23 تیرماه سال 1385 21:47
کاش بودی و میدیدی که چشمانم چگونه زیر این همه نامهربانی چمباتمه زده و آرزوهایم آتش گرفته است . از من مخواه احساسم را نابود کنم و صدای ترک خوردن درونم را پشت دیوار روزگار . خفه کنم . تو به دلتنگی من نظری نداری و به اوج انتظارم التفاتی نمیکنی . اما من مطمعنم روزی می رسد که حرفهایم را از چشمان بارانی ام می خوانی . آن وقت...
-
غنچه های پرپر
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1385 09:59
او تمام غنچه ها را چید و رفت های و هوی گریه را نشنید و رفت از تمام فصلها او کرد عبور با صدای خسته ای خندید و رفت از اتاقی تا اتاقی راز داشت رازها در قلب من پاشید و رفت من برایش حرفهایی داشتم با تمام گرمیش لرزید و رفت از تبار لاله و آلاله بود بر دلم مشتی نمک پاشید و رفت گرچه من شاعر نبودم لیکن او شعر من را یک غزل نامید...
-
مهمان ناخوانده
سهشنبه 6 تیرماه سال 1385 15:27
نمیخواهم چیزی بنویسم . اما هر روز که میگذرد .دلتنگی هایم چون مهمان ناخوانده ای حریم احساسم را لکه دار می کنند. و من از جبر و نه اختیار بغض های نیمه فرو خورده ام را بر روی برگ های دفتر منعکس می کنم. با این که بقول سهراب دیروز زندگی را جور دیگر دیده بودم و برای فرداهای نیامده سایه روشن های آبی کشیده بودم و نقطه سر خطهای...
-
. . .
شنبه 13 خردادماه سال 1385 08:35
زمان میدود و من همچنان به دنبال گوشه ای از خاطراتم هستم. نمیدانم چه پاسخی به خدعه و نیرنگ روزگار دهم. مگر چه کرده ام که باید این چنین تاوان پس بدهم. من به مکانی در آن سوی افق دلبسته بودم. به روشنی خورشید و به غرور ماه. آنجاکه سرزمین روح های بهشتی بود. اما نصیبم سیلی های دردناک باد شد و نعره های هولناک توفان. و هنوز...
-
تاوان تلخ اشتباه
جمعه 5 خردادماه سال 1385 21:40
دوباره شب و آسمان چادر سیاهش را بر سر کرد. شهر در سکوت فرو رفته. همه جا سوت و کور است و تنها صدای پای عابری از دور به گوش میرسد که لنگ لنگان به سوی مسیر نا معلومی پیش میرود. او از تاریکی میگریزد. از شب سیاه ظلمانی می هراسد. و یاد آوری گذشته عذابش می دهد. او می رود بی آنکه بداند همه جا آسمان همین رنگ است و زندگی همین...
-
عشق دروغ
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 11:03
آغاز عشق . ساحل وقایع دروغ بود عشقت دروغ .کل حقایق دروغ بود دستت نوشت : عاشق تو هر آن کجا دست ظریف و خط شقایق دروغ بود افسانه بود وقتی مهر تو بر دل نشست آن لحظه ها . تمام دقایق دروغ بود حالا عبور می کنم از هرچه بود و هست از هرچه چشم های مرا بر دل تو بست قلبت ولی برای دلم تنگ میشود صدها دریغ . قلب من ازسنگ می شود شاید...
-
می نویسم که تو بخوانی
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 22:15
می نویسم که تو بخوانی. برای تو می نویسم که هرگز نمی توانم گناهت را ببخشایم. نمی دانی چه می گویم. بگو اهمیتی برای تو ندارد که بدانی . . . تو بهانه ی تلخی هستی بر گونه های هر لبخند تا بسوزد ودم بر نیاورد. شاید باز تحمل کنم. چون تو یک تحمیل بر سهم من از روزگار هستی...اما این دلیل را همیشگی ندان. بلکه باور کن که در آخر به...
-
لحضه های ناب زندگی
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1385 22:44
بوی نمناک خاک در حیاط خانه می پیچد. نسیم دستی به روحم می کشد و من سرخوش از این مهربانی به سوی دلم می شتابم این دل شهر آشوب باز وحشی شده و من باید ردپایش ر ا در معبدی دور بجوییم. مسجدی قدیمی که مناره هایش دل سودایی ام را در آغوش می کشد. و چه شور آفرین و زیباست اگر سری به آسمان دلهامان بزنیم و گوشه ای از آن را نظاره...
-
انتظار
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 09:05
خیال آمدنت دیشبم به سر می زد نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد زهی امید که کامی از آن دهان می جست زهی خیال که دستی در آن کمر می زد دریچه ای به تماشای باغ وا می شد دلم چو مرغ گرفتار بال و...
-
غربت
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1385 18:27
این روزها وقتی کسی از غربت می گوید ترسی مرا فرا می گیرد می ترسم که غربت در لا به لای ذرات هوای خانه ام جا بگیرد چون این روزها غربت خیلی نزدیک است. همین جاست. در همین کوچه پس کوچه ها . وقتی که فاصله بیشتر می شود غریبه هم بیشتر می شود. غریبه که زیاد شد غربت هم آرام آرام می آید. دیگر لازم نیست چمدان ها را ببندیم و به جای...
-
کفشهایم
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 16:48
فروختم نفسم را به رنگ رنگ خیال بادکنکها چه هوایی داشتند نفسم پیدا بود آه سردی پشت آن شیشه خواب مادرم خواب می دید که مرا گم کرده پدرم ترسید که نیایم خانه و نترسیدم من کفشها را کندم نرم و پاورچین بی خبر رفتم کس ندانست در این ابهام به کجا می رفتم گاه گاهی می ماندم لحظه ها را به سکوت شاخه ای را به نگاه و چه بی تاب ماندم...
-
چه می داند کسی ؟
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1385 12:17
چه می داند کسی ؟ شاید که او هم دلش زیر نگاه من تپیدست چه می داند کسی ؟ شاید شبی هم به یادم آهی از دل بر کشیدست چه می داند کسی ؟شاید در آن روز که وحشی بود و با من ناز می کرد دلش با صد هزاران مهربانی به رویم در نهان در باز می کرد چه می داند کسی ؟ شاید در آن شب که چشمانش به تاریکی درخشید نگاهش انتظار دیگری داشت که یکدم...
-
برای خودم
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1385 11:14
نوشته هایم را برای تنهایی هایم می نویسم و نمی گذارم حسرت ها و آرزو های بر باد رفته حتی در خواب شبانه آنها را بخوانند .من با زندگی می جنگم و در مقابل مشکلات سر خم نمی کنم و نمی گذارم کوله بار هر چند تهی ام را دست های نا توان کسی از من بگیرد که اعتمادی به باورهایش ندارم . من فردا را با شعر امروز عاشقانه آغاز می کنم نمی...