یک پاسخ

دست ها بالا بود .

            هر کسی سهم خودش را طلبید .

         سهم هر کس که رسید .

                      داغ تر از دل ما بود

         ولی

                      نوبت من که رسید .

        سهم من یخ زده بود !

          سهم من چیست مگر ؟

 یک پاسخ

پاسخ یک حسرت !

سهم من کوچک بود .

قد انگشتانم .

عمق آن وسعت داشت .

وسعتی تا ته دلتنگی ها

شاید از وسعت آن بود

 که بی پاسخ ماند !

افسوس

کاش از وحشت روزهای سیاه . روزهای سفید را با دلواپسی نمی گذراندی و کاش از ترس باختن  از جنگ حذر نمی کردی

کاش تو می ماندی و تمام تلاشت را می کردی . اما تو بدون جنگ میدان را خالی کردی .

دلم برایت تنگ میشود و  همیشه  در  زندگی ام  افسوس  خواهم  خورد  که  چرا  تو چرا اینقدر از زندگی می ترسی و با این همه چیز را ویران کردی .

شاید حق با تو بود . شاید هم نه . . . من  اما  هنوز  با  چشم هایی   باز  و  نگران  به  آینده نگاه می کنم .

و چشم انتظار تو هستم .

مرا ببخش !

خیلی  دوسش  دارم  به  وسعت  تمام  زیبایی های  جهان  هستی .کسی که غم را مهمان دلم ساخته . به سنگینی تمام دردهای دنیا مرا شکسته .

ولی  من  با  همین  دل  شکسته  هنوز هم عاشقاته می پرستمش . خیلی فکر کردم و خیلی با خودم کلنجار رفتم . خواستم فراموشش کنم . اما مگه می شه ؟

دلم نمی خواهد وقتی پیر شدم از اینکه در جوانی به آنچه می توانستم بدست آورم . پشت پا زده ام  و  به جای آنکه برای دل خود زندگی کنم . برای دیگران زندگی کرده ام و برایم جز حسرت چیزی باقی نماند.

کاش برای آخرین یار به حرفهایم گوش میداد .کاش برای آخرین یار به آخرین خواهشم عمل کند . و ای کاش مرا به خاطر کاستیهایم ببخشد و به قولهایم اعتماد کند .

مرا ببخش !

  که این چنین آرام . پا در راه کج گذاشتم .

                       این چنین ساکت 

                            این چنین خاموش

مرا ببخش !

  که نتوانستم مثل ابرهای بهاری گریه کنم .

 پاک شوم

و مثل کودکی شوم

که هرچه پاهایش بزرگ تر می شود

بالهایش کوچک و کوچکتر می شود

مرا ببخش

که روحم نا صاف است و زبر

مرا ببخش

که بوی خوش پاکی نمی دهم .

مرا ببخش !

مرا ببخش !

قول میدهم

طغیان کنم

رودخانه ساکتی بودم

 قول میدهم

جریان یابم

و قول میدهم

خیز و برکت را به زمین باز رسانم

قول میدهم

برق چشمانم را به آسمان معطوف کنم

و با زمزمه باران پاک شوم

و بت ها را

با رعد چشمانم خرد کنم

مرا ببخش

مرا ببخش .

نمی دانم شاید هنوز هم فراموشم نکرده باشد . شاید بخواند آنچه را که می نویسم :

 یاد تو داشتن . در بودن با تو خلاصه می شود .