شب بارانی

 

چقدر دوست داشتم . همیشه در  آن  شب زیر نم نم باران . در کوچه های گلی

در سکوت شب قدم می زدم .

چه زیبا بود. وقتی بدون  چتر قدم  بر می داشتم  و  دانه های  باران  گونه هایم

را می شستند و پاهایم مدام روی زمین سر می خوردند .

در آن شب فقط من و نم نم باران . سکوت شب  و پارس گاه  و  بیگاه  سگ ها

گاهی هم برق نبرد ابرها برای لحظه ای راهم . را روشن می کرد.

همیشه دوست دارم به یاد آن شب بارانی بی چتر زیر باران بروم و آن قدر بمانم

تا سراپا خیس شوم.

نظرات 3 + ارسال نظر
نیمفا جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:24 ب.ظ http://while.blogsky.com

سلام
کاش میشد!!! زیبا نوشتی خیلی
تا بعد!

یاسمن (چند قدم نزدیکتر به خدا) شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:50 ب.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com

وای من چقدر عاشق قدم زدن زیر بارونم

trust دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ب.ظ http://nobad.blogfa.com

سلام.واقعا قشنگ بود من میتونم از این مطلب استفاده کنم؟دقیقا دنبال همچین چیزی میگشنم.به وبلاگه منم سر بزنین خوشحال میشم.ممنون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد