می نویسم که تو بخوانی

 

می نویسم که تو بخوانی. برای تو می نویسم که هرگز نمی توانم گناهت را ببخشایم.

نمی دانی  چه  می گویم. بگو  اهمیتی  برای  تو ندارد که بدانی . . . تو بهانه ی تلخی

هستی بر گونه های هر لبخند تا بسوزد ودم بر نیاورد. شاید باز تحمل کنم. چون تو یک

تحمیل بر سهم من از روزگار هستی...اما این دلیل را همیشگی ندان. بلکه باور کن که

در آخر  به  تلخ تر از خودت مبتلا خواهی شد.نمی توان جو کاشت و گندم برداشت. هر

کسی آن درو آخر کار که کاشت.

تو تمام احساسم را به بازی گرفتی. آن قدر دروغ گفتی که باور کردم امامشت بسته ات

که باز شد فهمیدم که  ارزش  دوست  داشتن  نداری . . .  ننگین ترین لکه ی زندگی ام

آشنایی با تو بود.

من  خیلی  چیزها را نمی دانم و نمی خواهم بدانم. چون تو بهانه ای شدی تا بدانم راه

زندگی نا امن است.

حسی که به تو دارم حس غروبی است به سیاهی دل شبهای ابری . . . حس قاصدکی

است که سوار بر طوفان است. حس موجی که سر  به  صخره  می کوبد. حس یک  نگاه

خسته به امتدادی بی پایان. حس قایق نشسته ای  که قایقش شکسته و بالاخره حس

نفرتی که عمق دارد.

اعتراف می کنم جدایی ما به سود هر دو نفرمان بود.اما آشناییمان تنها به زیان من تمام

شد . . . چون با این کار مثل بلور سر به سنگ زده غرور و همه چیز مرا شکستی.

تو مانند نسیم صبا نرم و آهسته و نوازشگرانه از مقابل چشم و گوشم گذشتی و برقلبم

نشستی . . . اما  مثل طوفان سهمناک و ویرانگر  ترکم کردی. تو به جای من هم تصمیم

گرفتی . . . خود  خواهانه. غیر  عادلانه و ظالمانه.  کاش  در  آینده او که بر جایم نشسته

همین کار را بکند که تو امروز با من کردی.

انسان دلش از سنگ نیست.تازه سنگ هم باشد از نا ملایمات می شکند.توناجوانمردانه

خط  بطلان  بر  سخنان و نویدهایت  کشیدی  و  رفتی  . . .  برو که از اندیشیدن به تو هم

غمگین می شوم و بر عمر تلف کرده مویه می کنم.

شاید اگر روزی پشیمان بشوی خدا از  گناهت بگذرد. اما مردم تو را نخواهند  بخشید.  تو

سزاوار همان کیفری هستی که حریم حرمت دلم را شکستی

لذت بخش ترین لحظه هاست ...

من نسبت به گذشته. نسبت به دوران قبل از آشنایی مان چیزی از دست نداده ام. نه تنها

از دست نداده ام بلکه کوله باری از تجربه بر تجربه های اندکم افزوده شده اند.

اگر هم از نوشته هایم رنجیده باشی. ناراحت نمی شوم. چون  می خواهم  چیزی را که با

تمام وجودم حس کرده ام تو بخوانی . . . برای من نگران نباش . . . من همیشه  می خندم

به آینه . به آب . به آفتاب . به  دریا  و  کوه  جنگل  تا  زندگی  کنم. شکست را  می توان  با

سود بردن از تجربه پلی برای پیروزی ساخت ء و من می توانم این پیروزی را کسب کنم.

اما تو ء با اولین شکست ء مثل یک عروسک شمعی آب می شوی . . .

من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی

                                                            ولی از خفت و خواری ی شبنم نمی گردم

من  آرام  آرام  از  سد  خاطرات  گذشته . فرصت آزمونی دیگر  را  هم  ندارم.  تنها  امیدوارم

که  روزی  یا  شبی  معنای  حرفهایم  را  دریابی  و  آن  وقت که فهمیدی مانند  گوزن  مغرور

در دام نیافتاده باشی ...

نظرات 28 + ارسال نظر
مهدی پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:43 ب.ظ http://dastneveshteha.blogsky.com

براش آرزوی موفقیت کن و فراموشش کن ... همین

تنها جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:45 ق.ظ

سلام دوست عزیز

من و تو دو خط موازی هستیم
تا انتهای زمین
در کنا هم و دوشادوش هم راه می رویم
ولی ما هرگز به هم نمی رسیم

یادمان باشد این ایام هم خواهد گذشت و چقدر تلخ ولی خواهد گذشت.
شاد باشیدو سر خوش.

اذر جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:56 ب.ظ http://razpnug.mihanblog.com

سلام
من واقعا با نوشته هات حال می کنم و احساسشون می کنم
مرسی
امیدوارم موفق باشی

شهریار جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:49 ب.ظ http://www.orchid.blogfa.com

شاید چون همه جا همین طوره
البته شاید...

** پرنسس ** شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:53 ق.ظ http://yasesefid.blogsky.com



مینویسم که تو بخوانی



شاید اگر هزاران بار هم همانند مطلبهایت زیبا بنویسی
به زیبایی یه این جمله نخواهد رسید


خالص
پاک
دوست داشتنی:


مینویسم که تو بخوانی
شاید که تو آن گمشده ام باشی

بهناز شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:19 ق.ظ http://www.akhtarakeb612.blogfa.com

سلام
اینم از طرف من باشه برای .....
************
توی این زندگی ساکت و سرد
یه روزی یه دلقکی اومد ورفت
مثل یک پرنده ی غریبه بود
از کنار بوم من پر زد ورفت
دلقکی که عشق من برای او
مثل اون بازی روی صحنه بود
اون منو برای قلبم نمی خواست
او دری تازه به روی من گشود
دلقکی که با تموم گریه ها و خنده هاش
گریه های بی غمش ، خنده های پر صداش
من یه بازیچه ی شهر عشق او
او تموم زندگی با تموم بازیاش
یه بت چینی از اون........... واسه خود ساخته بودم
اونجوری که دل می گفت............. ساخته و پرداخته بودم
مگه باورم می شد........ تموم زندگیمو........ واسه اون باخته بودم
*****************
خیلی زیبا می نویسی خیلی
همیشه موفق باشی
بای

مهرداد شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:27 ب.ظ http://fanoose.koochehbagh.persianblog.com

شعرهای دلتنگی ات را برای باد بخوان ...
برای طوفانی که میگذرد ...
انسانها دیگر
جای گندم جو میکارند
و جای دوستی
نفرت را پرورش میدهند ...///
مخاص ....

پسر سیاه شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 04:24 ب.ظ http://man-to-eshgh.blog sky.com

سلام !
خوبی مرد !‌مطالب زیبایی بود ٫‌حق رو ادا کردیم و اومدیم پیشت اما نبودی ٫‌ولی بدون هیچ چی جالب نیست اصلا اصلا

الهام شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 05:58 ب.ظ

نگار شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:44 ب.ظ http://www.negar52.blogfa.com

سلام احمدآقا. ممنون از اینکه به وبلاگ من سر زدی. نمی دونم چرا برداشت کرده بودی من عصبانی هستم در حالیکه اصلا نبودم و نیستم. این قضیه ای که نوشتم مال چندین و چند سال پیشه و تازه من همون موقعش هم عصبانی نبودم. بگذریم...
عجب متن زیبا و پرمعنایی نوشته ای. از اینجور مطالب کم به پست آدم می خوره. خیلی خیلی زیبا و روان بود و مصداق این شعر: سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
نمی دونم ما هم حق داریم اینجا نظری در مورد این پست بدیم یا اون رو فقط برای کسی نوشته ای که یه درس عملی توی زندگی بهت داده! به هرحال منکه جسارت کردم و نوشتم. همونطور که خودت هم به این نتیجه رسیده ای شما چیز زیادی از دست نداده ای فقط یه دوره از زندگیت رو با خیال و امید کسی سپری کرده ای که قدرت رو ندونسته ولی به قول خودت به کسب تجربه اش می ارزیده. فقط می تونم بگم برای اون خانم متاسفم چون عمل هرکسی در نهایت به خودش برمی گرده : این جهان کوه است و فعل ما ندا . و اون روزی که بخواد اونم سرخورده بشه شاید درد این مسئله براش به مراتب سخت تر از مال شما باشه. برای شما هم دعا می کنم چون معتقدم دعای بنده در حق بنده بیشتر مستجاب میشه. از اونجایی که الان تجربه خوبی کسب کرده ای فقط برات دعا می کنم خداوند زوجی رو برات در نظر بگیره که عمق روح و احساست رو بفهمه و درک کنه و سالهای سال در کنارش بتونی طعم آرامش و خوشبختی رو بچشی. فقط وقتی انشاالله این اتفاق افتاد به بچه هات بیاموز که : دوست داشتن برتر از عشقه و اینکه سعی کنن تا به شناخت واقعی از کسی نرسیده اند تمامی درهای قلبشون رو به روی کسی باز نکنن . ببخشید که طولانی شد. متنت خیلی تحت تاثیر قرارم داد و عنان اختیار از کفم ربود!!
موفق و پیروز باشی. بازم به من سر بزن. خوشحال میشم.

سارا شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ب.ظ http://www.golaftabgardan.persianblog.com

سلام بسیار زیبا بود

مازیار یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:50 ب.ظ http://future2010.blogsky.com

سلام احمد جان ...
خیلی خیلی زیبا هست .
موفق باشی .
خوشحال میشم به هم لینک بدیم
من که شما رو لینک کردم

من دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:57 ق.ظ http://syahmashgh.blogsky.com

به که اینگونه گلایه مندی اگر دوستش نداری ژس چرا از رنجهایت نوشتی همین که خدا تو را ببیند و نج تو را کافی ست زمان شکستن غروز و تنگ احساس او هم خواهد رسید ولی ان روز تو نخواهی خندید بلکه از رنجش خواهی گریست چون تو با رنج اشنایی و می دانی تا چه اندازه درد دارد

مبارز حق دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:48 ق.ظ http://www.roohebidar.persianblog.com

سلام
من فکر می کنم فقط یکی هست که بشه کاملا بهش اعتماد کرد و اون تو رو قال نذاره ولی آدمها همه چون تغییرپذیرند هیچکدام قابل اعتماد نیستند. امیدوارم با اعتماد به اون یکی قلبت آروم بگیره ....
در ضمن خوشحال می شوم که از وبلاگ من هم دیدن کنی و نظر خودت را راجع به مطالبم بگویی

تنها دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:48 ق.ظ http://www.ebad.blogsky.com

بیا هزاره ی درد مرا تو باور کن

نگاه منتظرم را دوباره پر پر کن

چه ساده و چه صمیمی مرا تو می فهمی

بیا ز بوی حضورت مرا معطر کن

خیلی زیبا بود تو این دور و زمون کم میشه اینجوری نوشته پیدا کرد
بیا پیشم دوست خوبم

محبوب دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:05 ب.ظ http://chalice.blogsky.com/

سلام. چه پر سوز و گداز می نویسید.موفق باشیدو شاد:)

فرزانه دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 05:28 ب.ظ http://www.doniayefani.blogfa.com

سلام ... اگه حق رو ندادن باید پافشاری کنی همین ... حالا از کی حقتو می خوای که نمیده؟

الهام دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:35 ب.ظ http://www.tachar.blogsky.com

سلام
هیچ چیز در این دنیا بی حساب و کتاب نیست . من خودم بارها از خدا رنجیدم ولی بعد از روشن شدن ماجرا از حکمت خدا نه تنها ناراحت نبودم بلکه خدا رو هم شکر کردم

دختری تنها دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:53 ب.ظ http://www.dokhtari-tanha.blogsky.com

سلام...ممنون که پیشم اومدی...من با اون شعر بالا کاملا موافقم...برای دل از هر بی سر و پایی طلب عشق نباید کرد...راستی من آپ هستم...خوشحال میشم بیایین سر بزنین...فعلا...در پناه حق...یا علی..

آیدا سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:18 ق.ظ http://nimeyegomshodeh.blogsky.com

می دونی داشتم فکر می کردم ما آدما اگه تو زندگی
کسی رو دوست داشته باشیم بدون هیچ توقعی چقدر خوب بود..
کاش بجای این همه شکایت و ناراحتی ها
می بخشیدیم ....فقط بخاطر خودمون
همین

الهه چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:33 ب.ظ http://www.eshghooly.blogfa.com

سلام قشنگ نوشتی ولی کاش هیچ وقت اینجوری نبود

مصطفی چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:07 ب.ظ http://bmb.blogsky.com

سلام دوست عزیزم ا
میدوارم که همیشه سبز باشی خیلی زیبا مینویسی
وب زیبای داری موفق باشی
سرنوشت برای من چه بد نوشت
بدرود

بارن چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:55 ب.ظ http://parvaz4u.blogsky.com

سلام ممنون ازاینکه بهم سرزدی.برات آرزوی موفقیت می کنم.تابعد

سیاوش چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:14 ب.ظ http://faryadeasheghane.blogsky.com/

وبلاگ جالبی داری از نظرت هم ممنونم

ساناز چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:25 ب.ظ http://www.shasooosa.blogfa.com/

سلام مرسی سر زدین.
نمی تونی فراموشش کنی ولی می تونی بهش اونقدر عادت کنی که مثل یک خاطره معمولی ازش یاد کنی!
شاد باشی.

[ بدون نام ] جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:03 ق.ظ http://sadafs.blogsky.com

دلم گرفته و آسمون چشمام ابریه . . .

امیر شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:47 ب.ظ http://www.myblog.de/amiru

khoda bad nade ahmad agho!

مرتضی یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:15 ق.ظ http://ندارم

سلام دوست عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد