زمان میدود و من همچنان به دنبال گوشه ای از خاطراتم هستم.
نمیدانم چه پاسخی به خدعه و نیرنگ روزگار دهم. مگر چه کرده ام
که باید این چنین تاوان پس بدهم. من به مکانی در آن سوی افق
دلبسته بودم. به روشنی خورشید و به غرور ماه. آنجاکه سرزمین
روح های بهشتی بود. اما نصیبم سیلی های دردناک باد شد و
نعره های هولناک توفان. و هنوز آسمان با تاریکی و هم انگیز
شبانه اش هراس را در وجودم سرازیر میکند.
کاش مسافر کوچه های مهتاب دعا نوای دلم را بشنود و نگاهم
کند به مهر تا شاید دریای متلاطم روزگار مرا به فرداهای
ناشناس نسپارد.
احمد جان بسیا زیبا بود. اما گاهی لازمه تا ما دچار گردباد بشیم تا هم ازش درس بگیریم هم تجربه یدا کنیم...
گشتن در میان خاطراتی که روح را زجر می دهند جز غم و اندوه چیزی برای شما ندارد به دنبال زمان ندوید که نخواهید رسید بگذارید که همه چیز آرام طی شود نه در گذشته نه در آینده فقط در حال زندگی کنید روزی خورشید موفقیت شما هم طلوع خواهد کرد
خاطره ها هیچ وقت محو نمیشن...
شاید هم با گذشت زمان بتونیم درکش کنیم.
ولی همیشه یکی هست که نوای دل ما آدما رو میشنوه..
موفق باشی
سلام
بد نبود
سلام
مثل همیشه قشنگ نوشته بودید .
از عکس خیلی خوشم اومد احمد آقا
ای کاش... ما دعا میکنم... من برا این پستت کامنت نذاشته بودم؟پاک کردی؟
سلام
بد نبود
من اپم
وبلاگ جهانگردی افتتاح شد . منتظر نظرات سبز شما هستم .
برای سومین باره که میاما...
سلام دوست عزیز
متاسفانه نه ! اگه مرد بودم حتما از تمام این ها ئی که می نویسم بازدید می کردم .
متاسفانه در ایران همه خانمها مجبور هستن تابع همسرشون باشن !
ایرانگردی یه پاترول و پول لازم داره و از همه مهمتر باید مرد باشی !
سلام
چرا دیگه آپ نمی کنید ؟
سلام احمد خان عزیز