بوی نمناک خاک در حیاط خانه می پیچد. نسیم دستی به روحم
می کشد و من سرخوش از این مهربانی به سوی دلم می شتابم
این دل شهر آشوب باز وحشی شده و من باید ردپایش ر ا در
معبدی دور بجوییم. مسجدی قدیمی که مناره هایش دل سودایی ام
را در آغوش می کشد. و چه شور آفرین و زیباست اگر سری
به آسمان دلهامان بزنیم و گوشه ای از آن را نظاره کنیم.
چه زیباست که در ملکوت عشق قدم زنیم و آنچه را هستیم باور
کنیم. آسمان دلمان کوچک است. کوچکتر از آنچه که فکرش
را بکنیم. پروردگارا به تمام زیبایی هایت قسمت می دهم و به
درودهای محمدی که دستان کوتاه نمازم را بگیری و نگذاری
از قبله همیشه سبز تو فاصله بگیرم.
خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد
شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست
هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد
زهی امید که کامی از آن دهان می جست
زهی خیال که دستی در آن کمر می زد
دریچه ای به تماشای باغ وا می شد
دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد
تمام شب به خیال تو رفت و . می دیدم
که پشت پرده اشکم سپیده سر می زد
این روزها وقتی کسی از غربت می گوید ترسی مرا فرا می گیرد
می ترسم که غربت در لا به لای ذرات هوای خانه ام جا بگیرد
چون این روزها غربت خیلی نزدیک است.
همین جاست. در همین کوچه پس کوچه ها . وقتی که فاصله
بیشتر می شود غریبه هم بیشتر می شود. غریبه که زیاد شد
غربت هم آرام آرام می آید. دیگر لازم نیست چمدان ها را ببندیم
و به جای دیگر برویم. غربت همین جاست. ما غریبه هستیم
مایی که دیگر نیستیم.