دوستی

 

این  همه  حرف  از  آینه و  خود  را  در آینه  دیدن . بی نقاب  بودن  و خود . خود را دیدن

می شود . برای چه ؟  که نقش  بازی  نکنیم . با  خودمان  و  دیگری  رو  راست باشیم

برای اینکه خود را باور  داشته  باشیم  و از قضاوت دیگری نترسیم . وقتی آدم قرار باشد

صادقانه و بی تظاهر و بی ریا حرف دلش  را بزند . مخاطره  می کند شاید ضرر هم بکند

اما می ارزد چون وجدان که راحت باشد تحمل همه چیز میسر می شود !  نترسیم  از

تنهاشدن که همه خدا را داریم اما اگر قرار است با بنده های خدا چند روزی را زیر سقف

آبی  آسمان ز ندگی  کنیم . خیلی  چیزها  را  باید  رعایت  کنیم چون اینجا . روی زمین

 دوستهایمان  را خودمان انتخاب می کنیم  و هیچ اجباری در کار نیست.اما همین روابط

 صمیمانه هم حدی دارد . با یکی کمتر و با دیگری بیشتر مانوس می شویم وعامل زمان

چقدر مهم است که دوستی کسی راباور کنیم و کسی باور کند که دوست خوبی برایش

 هستیم که وقت نیاز و غم تنهایش نمیگذاریم . سهم  هر  کس از مسایل زندگی دیگری

 همان است  که  خودش  اجازه  داده  در  موردش  بدانیم  و  تعادل چه خوب است که نه

حریمت میشکند و نه حریم کسی را می شکنی . برای دوستی  باید  واژه های زیادی را

 ملکه ذهن و قلبمان کنیم. واژه هایی مثل محبت . صمیمیت . اعتدال .  اعتماد . انعطاف

انصاف و انتظار . . .    

عید سعید فطر مبارک باد.

ای آنکه رحمت می آوری بر آنکس که بندگانت به او رحم نمی کنند.
ای آنکه انسان رانده از هر شهر و دیاری را پذیرایی.
ای آنکه نیازمندان خود را خفیف و خوار نمی گردانی.
ای آنکه گستاخان درگاه خود را ناامید نمی سازی.
ای آنکه دست رد بر سینهء بندگان پر توقع خود نمی زنی.
ای آنکه هر تحفهء ناچیزی تقدیمت کنند، می پذیری و هر اندک عملی برایت انجام دهند، جزا می بخشی.
... آرزوها پیش از رسیدن به منتهای کرم تو، با نیازهای برآورده بازآمدند. و کاسه های گدایی محتاجان، از بخشش بسیار تو لبالب گردیدند، و صفت ها پیش از آنکه حقیقت نعمت تو را دریابند، از هم گسیخته شدند.
اینک تو را سزاست، آن برترین کمال، که برتر از هر کمالی است، و آن والاترین شگوه، که از هر شکوهی والاتر است.
...
اینک منم که آهنگ آستان تو کرده ام و بخششهای نیک از تو می خواهم.

هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه! می بنوش
لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش
این خرد خام به میخانه بر
تا می لعل آوردش خون بجوش
گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ایدل که توانی بکوش
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سر بسته چه دانی خموش
گوش من و حلقه گیسوی یار
روی من و خاک در میفروش

عید سعید فطر مبارک باد.

 

مسافر غریبه

 

آفتاب  چشمانت . ابرهای  تیره  آسمان  دلم  را  خط زد. و تو جوانه نگاهم را با

نور چشمانت آبیاری کردی. حالا کجایی که این نهال به  بار نشسته را نظاره گر

باشی و شولای نیاز را از شانه های خسته ام دور کنی ؟

از غم . وضو می سازم و سجاده انتظار را پهن می کنم . اشک سوزناک دوریت

که بر گونه ام می ریزد. برای جشن بزرگ آمدنت نذر می کنم  هجر تو را قربانی

می کنم .

قلب ساعت خانه مان بی قرار تر از خون نگاه من است و نبض من . وقتی بیاد

شنیدن صدای پایت می افتم در لحظه  آمدن. مانند  گنجشکی  که  در  دست

صیاد اسیر است . می تپد.

بی تعارف. خسته ام از ندانستن جرمی که به خاطرش این چنین سردرگمم.

خسته ام . باید یادم بماند که غریبه. غریبه  است و مسافر رفتنی . اما تو هم

یادت  باشد  قول  داده بودی سر سجاده نماز صبح دعایم کنی. مدیونی اگر از

یاد ببری !؟