همه می گذرند و می گویند :
(( چقدر عجیب عاشق شدی !))
و من بی توجه به گفته ها
پیراهن آرزو به تن می کنم
و پولک شادی به سر می زنم
تا تو بیایی
با طنین فراموشی نبودن ها
ولی کم کم . پولک ها شل شدند و افتادند
و تیک تیک ثانیه های انتظار
به من فهماند
چقدر دیر است !
و دیدم که تو هرگز نمی آیی
نمی خواهم باور کنم که حالا
میان اصوات خاموش اشک
همه می گذرند و می گویند :
(( چقدر ساده فراموش شدی ))
وبلاگ خوبی داری به ماهم سری بزن
نظرتو بگو
موفق باشی
قاصدک ! دنیا غروب آرزوهاست :)
احمد جان سلام
وتوای دوست بدان:
گاهی برای بودن باید رفت واز کسی که دوستش داری جدا شو
موفق باشید
ممنونم دوست عزیز . کاش کسی که دوسش داری بدونه که دوسش داری