تو به من خندیدی و ندانستی
من به چه دلهره سیب را
از باغچه همسایه دزدیدم
باغبان
از پی من تند دوید
سیب را در دست تو دید
سیب دندان زده از دست تو . . .
افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز سالهاست
که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این بیزارم
که چرا
خانه کوچک ما
سیب نداشت . . .
سلام. به فروشگاه اینترنتی کتاب و CD آدینه بوک با تحویل رایگان هم سر بزنید.
حمید مصدق ... واقعا شعر قشنگیه .... موفق باشید .
سلام ...
اگر این شعر رو هزار بار دیگه هم بخونم بازم برام جالبه !
سال نو، باشد ای خدای مجید
سال بیجنگ و سال بیتهدید
کسی از خون دیگری نمکد
خونی از بینی کسی نچکد
خلق گمراه را هدایت کن
به مریضان شفا عنایت کن
هر کسی خیری آرزو کرده
آرزویش شود برآورده
خلق را نعمت از کرامت ده
دل شاد و تن سلامت ده
مکن از بهر رفع مایحتاج
هیچکس را به چون خودی محتاج
گر بر این باوری تو هم به یقین
با من از صدق دل، بگو آمین
vaghean aliye
khoshbehale shoma khoshbehale oonkasike ,,,,khoshbehale hame
با احساس و پر از مفهوم بود!
شاد و پیروز باشید