ای کاش بال میداشتم و . . .
شبانگاه به سویت پر می کشیدم ,
از دریچه
با دل خسته , لب بسته , نگاه سرد
می کنم از چشم خواب آلوده خود
صبحدم
بیرون
نگاهی :
در مه آلود هوای خیس و غم آور
پاره پاره رشته هایی نقره در تسبیح گوهر . . .
در اجاق باد آن افسرده دل آذر
کاندک اندک برگ های بیشه های سبز را بی شعله میسوزد . . .
من در اینجا مانده ام خاموش
بر جا ایستاده
سرد
وز دو چشم خسته اشک یأس میریزم به دامان ,
جاده خالی
زیر باران !
شعرت خیلی با روح بود! و بسیار زیبا! از این قبیل شعر ها رو خیلی دوست دارم چون سرشار از احساس اند!
تا بعد...
انتظار شوری در باور....باوری شور آور