دلم

دایره کولی هاست

می رود

ده به ده

شهر به شهر

دلم

نی لبک چوپانان است

می نالد

صخره به صخره

نای به نای

دلم

چراغ کومه های کاهگلی ست

می سوزد

تاریک تاریک

دلتنگ دلتنگ

دلم

میراث دار عشق

میراث خوار غم.

گل سرخ

 

می خواهم با قلم بر دلی  که  تو شکسته ای . بنویسم : اگر میدانستم تا ابد

زندانی عشقت میشوم . به خدا سوگند  هرگز  به چشمانت  نگاه  نمی کردم

اما  حالا  که  در  دام عشقت  اسیر  شده ام . مینویسم : عشق  من  به  تو

گل سرخی بود که فقط برای زنده ماندن به خار تمنا می کرد .

تو را به بی وفایی متهم نمی کنم . حتی گناهت را نمی شمارم. فقط گریانم

که  چرا  هنگام  رفتن نگفتی  که  من  هم  مانند تو چشمانم را  برروی تمام

خاطراتمان  ببندم  که  حالا  دلتنگ  نشوم . من   وجودم  را به تو  و  تو را به

عشقی خیالی باختم.

صندوقچه شکلات

 

 

من یک شکلات  گذاشتم تو  دستش  اونم  یک  شکلات گذاشت تو دستم  من بچه

بودم اونم بچه بود

سرمو بالا کردم سرشو بالا کرد دید که منو میشناسه

خندیدم

گفت دوستیم ؟

گفتم دوست دوست

گفت تا کجا ؟

گفتم دوستی که تا نداره

گفت تا مرگ

خندیدمو  گفتم  من  که  گفتم تا نداره گفت باشه تا پس از مرگ باز با هم دوستیم؟

تا بهشت تا جهنم. تا هرجا که باشه منو تو باهم دوستیم

خندیدمو  گفتم  تو  براش تا هرجا  که  دلت  می خواد یک تا بزار اصلا یک تا بکش از

سر این دنیا تا اون دنیا اما من اصلا براش تا نمیزارم

نگام  کرد  نگاش  کردم  باور  نمیکرد  می دونستم ا ون  میخواست حتما دوستیمون

یک تا داشته باشه دوستی بدون تا رو نمی فهمید !!

گفت بیا برا دوستیمون یک نشونه بذاریم

گفتم باشه تو بزار

گفت شکلات باشه ؟

گفتم باشه

هر  بار  یک شکلات  می ذاشت  تو  دستم منم یک شکلات می ذاشتم تو دستش

باز همدیگرو نگاه می کردیم یعنی که دوستیم دوست دوست

من تندی  شکلاتمو  باز میکردم میذاشتم تو دهنم تند و تند میمکیدم میگفت شکمو

تو دوست شکموی منی و شکلاتمو می گذاشت توی یک صندوقچه کوچولوی قشنگ

می گفتم بخورش

می گفت تموم میشه می خوام تموم نشه برا همیشه بمونه

صندوقچش پر از شکلات شده بود هیچکدومشو نمی خورد

من همشو خورده بودم

گفتم اگه یک روز شکلاتاتو مورچه ها بخورن اون وقت چی کار می کنی ؟

می گفت مواظبشون هستم

می گفت میخوام نگهشون دارم تا موقعی که دوستیم ومن شکلاتمو می ذاشتم تو

دهنمو می گفتم نه نه نه تا نه . دوستی که تا نداره !!

چند سالی گذشت

اون بزرگ شده من هم بزرگ شدم من همه شکلاتامو خوردم.اون همه رو نگه داشته

اومده بود خداحافظی کنه می خواست بره اون دور دورا

میگفت میرم اما زود بر می گردم.

من که می دونم اون بر نمی گرده

یادش رفت به من شکلات بده .

من که یادم نرفته شکلاتمو دادم تندی بازش کردگذاشت تودهنش یکی دیگه گذاشتم

تو اون دستش گفتم بیا این هم آخرین شکلات برای صندوقچه کوچولوت

یادش رفته بود یک صندوقچه داره برا شکلاتاش

هر دو تا رو خورد

خندیدم

می دونستم دوستی اون تا داره اما دوستی من تا نداره

مثل همیشه

خوب شد همه رو خوردم

اما اون هیچکدوم رو نخورده

حالا با یک صندوقچه پر از شکلات های نخورده چی کار می کنه ؟